آقای سعدی میفرمایند،مدارا میکنم با درد چون درمان نمییابم ، تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم., ...ادامه مطلب
سینه ام آتش گرفته است و در تب می سوزم نازنینم.آنقدر ناراحتی کشیده ام که زبانم بند آمده است از گفتن رنجی که در وجودم میکشم. پشیمانم ولی هنوز در فکر گذشته ام و ناراحتم از این که با همه این حرف ها علاقم, ...ادامه مطلب
مادرم عطر گل محمدی دوست داشت همیشه به لباس های گل گلیش می زد وبا عشق، پیانو می نواخت و همیشه می خندید و هنوزم طعم مربای گل محمدی که درست می کرد زیر زبانم است،زن شادی که ذره ای غم به دل و خانه راه نمی, ...ادامه مطلب
یک روز که نمیدانم کی می آید از پیش تو خواهم رفت،تجربه یک سری احساسات آن هم تو این سن برایم سخت است ولی هر وقت آینه نگاه می کنم جز سایه ای که بر دیوار افتاده چیزی نمی بینم.چگونه رفتی که هر چقدر فکر م, ...ادامه مطلب
اشک هایی که نریخته ام یک روز مرا می پوساند نازنین.بعد از تو گنجشک ها در ترک های قلبم خانه کرده اند و بیهوده صبح ها نبودنت را شلوغ می کنند.در ژرفای این زمستان کم عمق شناور گشته ام در سطحی وابسته به تو , ...ادامه مطلب
هزارسال در کنار هم نشسته ایم،تک تک ،ذرات ما از هم جدا می شودچیزی که باید بدانی این است: که ما یک زمانی بودیم،همدیگر را دوست می داشتیممرا به یاد بیاورهمه عمربقول مارکز تنها موفقیتم این بود که به چشم دی, ...ادامه مطلب
هرکسی از زندگی سهمی دارد، موضوع اصلی عدالت است،عدالت در تقسیم مواهب که اصلا درست نیست.زندگی همانقدر که زیباست به همان اندازه ناعادلانه است افکار آدمی در یه راستا با هم حرکت می کنند،برعکس رفتارها که مدام از همدیگر سبقت می گیرند بیچاره آدمی !در این تشویش درونی گاهی برای زندگی دست و پا میزند گاهی برای مرگ خود.غافل از اینک تو این منجلاب خسته کننده وکسالت بار مدت هاست در تاریکی ذهن خویش وامانده است و از همان روزی که به قلب خود اجازه احاطه به مغزش را داد . باید به فکر امید از دست رفته خود می بود یا همه چیز را فراموش می کرد؟ پی نوشت: برای باقی ماندن قرنها تکثیر شدیم بی آنکه بدانیم گورستانها تنها وارثان واقعی زمینند... سهیل پیلتن, ...ادامه مطلب
روزمرگی یعنی که خودت را تمام فراموش کنی و چیزی بشوی که دیگر چیزی از خودت در خودت باقی نمانده باشد، خسته و تمام شده، با لبخندی پوچ و بزرگ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۶ساعت 12:7 توسط V| , ...ادامه مطلب
چه آرام بودم و چه بیقرار شدم چه بیقرار و دردمندانه تر این که نمیتوانم خود را برای خودم توضیح بدهم محمود دولت آبادی نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 20:28 توسط V| ,ترحم,انگیزتر,تنهایی ...ادامه مطلب
همواره بر این باور باشکسانی که از بی هم بودن نمی هراسندبا هم بودنشان عجیب اصالت دارد...و آن هایی که از تنهایی و بی کسی می ترسندآغوش و بوسه هایشان همگی بازی ست!مثل همان عزیزم عزیزم هایی که زیاد می شنویم اماخبری از عشق نیست..همان حرف هایی که لب می زنند و گوش نمی نوازند.. رسول_ادهمی,از عشق خبری نیست ...ادامه مطلب
ما،نه زندگیمان به قشنگیه این عکس هاست...ونه دوست داشتنهایمانبه تندیِ این شعر هاستما فقط یک مشتآدم های معمولی هستیم کهصبح ها صبحانه میخوریم ظهر ها نهار شب هاغصه..., ...ادامه مطلب
فرصت کردیم،کمی خودمان را برداریم و بتکانیماز حرفهای بیخودیاز گفته های بی عملاز فکرهای بیرنگو از آنچه نیستیم., ...ادامه مطلب
از زمانی که نسبت به سرنوشتم صبور و حتی بی تفاوت شده بودم، زندگانی هم با من سر سازش بیشتری نشان می داد . انسان با همه کشش و کوشش ها به چیزهایی که بیشتر در پی آن هاست کمتر می رسد....! گرترود / هرمان هسه,سازش,سازشناسی,سازش خبر,سازش مهدی یراحی,سازش متولدین ماه ها,سازش از مهدی یراحی,سازش رایانه,سازش نمی پذیریم,سازش در دعاوی حقوقی,سازش نامه ...ادامه مطلب
از اول هم قرارمان به کم بودن و کم گفتن بود!اگر زیاد حرف میزدیم زیادی میشدیم،مثل خیلی های دیگرمثل آنهایی که حالا خیلی خوب فراموششان کردیم..,انتقال شارژ از همراه اول ...ادامه مطلب