دل شکستگی

ساخت وبلاگ

سرگردانم در مسیری که پایانی ندارد و روزمرگی هایم،دلتنگی های بی دلیل برای آدم هایی که نمی شناسم همه و همه دست در دست هم دادند تا مرا وادار به سکوت کنند.زندگانی برایم عجیب است و دوست داشتن و دوست نداشتن برایم جالب است، یاد دارم مادرم نام پدر را در گوشی گلم ثبت کرده بود ماه ها بعد وقتی گوشی اش زنگ خورد دیدم که گلم تبدیل به شوهر شده بود و چقدر ساده میتوان از دوست داشتن و دوست داشته شدن دست کشید ولی من فرق می کردم از همان ابتدا هم واقعا کسی را در دلم جا نگذاشتم و دلم خانه ی متروکی ست که ساکنین اش همه رفته اند.

بعضی وقت ها به این فکر میکنم آدمی باید با بی کسی هایش چه کند؟

از بی معرفتی آدم ها دلم می گیرد،از تاریکی شب دلم می گیرد،از درد مغزم دلم می گیرد و آنقدر دلم می گیرد که میترسم یک روز در سینه ام منفجر شود.

سینه ام ابری تازه کار است که نمیداند کجا و چگونه ببارد.

رویش سرما در جان گل هایی که به وقت خزان می رسند و شاید به آن ها دیر خبر داده اند که اینجا کسی منتظر نیست.

دلم برای خرمالوها می سوزد! (:

دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 165 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:51