سایه ها در تخدیر و تحسر،کشان کشان در عهد تاریکی غرق می شوند و دیر یا زود موسم ماست،دلم برای انسان های غمگینی که هزاران سال پیش با قلب های شکسته از دنیا رفته اند،می گیرد از این می ترسم که این حزن ما را تا به ابد رها نکند.
استخوان های خرد شده ام را در زمین کاشته ام و مانند رودی طولانی در مسیرهای غریب ،گهگاهی در شیارهای تنم در پیوندگاه اندوه و امید، تکه تکه و با اشتیاق در وجود خویش فرو ریختم.
پی نوشت:
ای که گفتی جان بده
تا باشدت آرام جان
جان به غمهایش سپردم
نیست آرامم هنوز
حافظ(البته فکر کنم)
نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 23:30 توسط ماهور|
دیالکتیک تنهایی...برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 145