دیالکتیک تنهایی : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

ببین که در خواب ها در کدورت تاریکی و وحشت،امید،از زخم ها، دیوانه وار شر شر می کند و من در بستری از اشک و خون به واسطه ی مرگ،چاقو را در سینه خود فرو میکنم و می چرخانم و درد ها در من برجسته می شوند،زخم می کنند،اما نمی کشند،این ها ادامه دارند.

پدرم مرا به جنون می کشد و در تمام سالهایی که گذشت جز ناراحتی برایم نداشت،حالا که ارث تقسیم میکند،ظاهرا سهم من همان دردهایی است که در روحم کاشته و زانو دردی که جسمم را به آتش کشیده است،میراث غمگین و زجرآوری که گلستان را برایم جهنم کرده است و من با یک تبر،به جان کالبدی افتاده ام که امیدی کفرآمیز،در سر دارد و دستانش به سمت تباهی دراز است.

مادر را کاش نمی دیدم،حالا میفهمم،چرا خداوند بعضی آرزوها را برآورده نمی کند،حکمتی هست،که بعضی چیزها از ما فاصله داشته باشند.بعضی یک روز ،بعضی هزارسال فاصله می گیرند تا با مرهم فراموشی و عادت روی این زخم های عمیق،تسکین پیدا کنیم،درد های خانوادگی عجیب هستند،هم گفتن شان،درد است،هم نگفتن شأن.

دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 56 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت: 1:02