امید زدگی

ساخت وبلاگ

شوخ طبعی چیزی هست،که هم تخلیه ام میکند،هم احساس بیهودگی به من می دهد،انگار با امیدی پوچ از رنجی به رنجی دیگر معتکف می شوم و بعد از پیله ی اندوه خویش،خارج می شوم و در لابه لای گورستانی که در سرم مخفی کرده ام،غربت هزار هزار، مزار،بی نشان و بی معرفت را،یکجا مانند سنگدلانی که مرا شکستند و فراموش کردند،در حافظه ام تبدیل به خونابه کنم و از گوش و دهانم بیرون کنم.

در جیب من، کمی نور،کمی خاطره و مقدار زیادی شوق و ذوق قدیمی هست،ولی یک شب که در خواب بودم،هفائستوس،جیب مرا دوخته و در چشمانم آتش ریخته است،به دادم نرسند،اندوه مرا با آتش تطهیر خواهد کرد.

تمام رودخانه های جهان،در مشت من می ریزند،ولی از خاموش کردن،خود عاجزم،هرکجا را که خاموش میکنم،جایی دیگر از من گر می گیرد.

پی نوشت:

همانجا که حزین لاهیجی با حسرت و استیصال میگه:

بر سرم فوج خزان از چه سبب می تازد؟

خیمه چون لاله به دامان بهاری نزدم.

دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 20:59