فرجام بی فرجام

ساخت وبلاگ
<a href='/'/last-search/?q=فرجام'>فرجام</a>'>فرجام</a> بی فرجام
شنبه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۲،  20:55

قلبم آتش گرفته بود،سرم آتش گرفته بود،مانند باد دمیدی،درمیان شعله هایم و رفتی.من ماندم و مسیرهای بی انتها،هر چه بیشتر می رفتم،خاموش نمی شدم،من جهانی را به آتش کشیدم،از هرکه و هرچه گذر کردم، خاکستر شد.اشک ها،دریا شده اند و صداها،بیابان های فراموش شده و درد ها با فصول سرد عجین شده اند و خاطرات روزهای خوب را دایی در باغچه مادربزرگ کاشته است و شبانگاهان،آن دم که از ماه تا مدفن کیفور و سرمست،نیاکان ما،نورها،تاریکی را پس می زنند، دستانی که از اندوه های عمیق وطولانی خسته شده اند،با آب و خون،حیات خویش را غسل می دهند و از امید تهی می شوند،چون که نورها،قوتی ندارند،کافی نیستند.تاریکی های ما،ریشه دار شده اند،ریشه هایی که از چشم و دهان و بینی ما بیرون زده اند و تا ابدیت، امتداد دارند.

برای آقای میم،متاسف شدم،من بعد سال ها،اعتماد کرده بودم،ناامیدم کردی پسر.

با قلبی پاره پاره،دوان دوان به دنبال،سایه ها می دوم.چرا اینقدر احمق هستی،چرا به دیگران فرصت دوباره خراب کردنت را می دهی،چرا به من پشت میکنی،من که هر چه بود را برای تو از دست دادم،از هر چه واقعا خواسته ی من بود،گذشتم،تا تو بمانی،هیچ وقت سخاوتی ندیدم،هر که به ما رسید،دستانش مشت بود و قلبش را چنان پنهان کرده بود که مبادا آن را لمس کنیم،میترسم،هیچ وقت دیگر نتوانم،عشق را تجربه کنم.

محمدطاها

دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 15:40