نفس های بی رمق

ساخت وبلاگ

اينكه هم چیز را فراموش کرده ام می روم برای پیدا کردن روزهای بهتر نیست،من نمی خواهم روزهای بدتری که در پیش دارم،ببینم .این روزها اصلا حس و حال کار کردن ندارم،روزهای زندگیم را بطور ناامیدانه ای شب می کنم و شب ها به مراتب این احساس قوی تر می شود اگر از حال ما می پرسی هنوز نمرده ایم و در روزمرگی هایمان می لولیم.

عزیزتر از جانم با این سن و سال کمی که دارم این را به خوبی با تمام جانم حس کرده ام ،که آدمی گاهی اوقات از زندگی می میرد نه از مرگ.


می دانی این که آدمی آنقدر بی اعتماد باشد که نتواند حس واقعی که در درون خود دارد را به کسی نشان بدهد،آن هنگام هست شروع به مردن تدریجی می کند.فکر این که چند سال دیگر را باید اینگونه بگذرانم،دیوانه ام می کند.

پی نوشت:

تبم را از من بگير مادر. دردهايم را بگير، بغض تلخِ گلويم را بگير، كابوس هاي هر شبم را بگير، ترس از نبودن ها و نداشتن ها را بگير...تب اينهمه خاطره ..اينهمه خاطره را از فرزندت بگيرمادر!

نيكى فيروزكوهی

آهنگ مرتبط:

عادت از رضا صادقی

نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 21:20 توسط |

دیالکتیک تنهایی...
ما را در سایت دیالکتیک تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fshaer205 بازدید : 153 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 9:35