دیالکتیک تنهایی

متن مرتبط با «های» در سایت دیالکتیک تنهایی نوشته شده است

جمعه های کشدار

  • مانند درختی،که ریشه هایش، دور ،گلویش پیچیده شده است،فرو می روم و شاخه هایم،پنجه در خاک می کشند و مذبوحانه در حافظه جیرجیرک ها،صداهایی رمزآلود می شوم،تا یادگاران، خوش سفر غربت ،خرامان و آرام به آبی آسمان برسند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شب های تلخ جویدنی

  • عماد خراسانی چقدر غمگین بوده وقتی گفته:بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگارفکری به حال خویش کن این روزگار نیست!منم آقا عماد،منم بیزارم.هزار سال خواب به خودم بدهکار هستم،کابوس هایم از فرط اشتیاق،در بیداری مرا به آغوش می کشند.​​​​​دختری که سال ها پیش، دوست داشتم را دیدم،سر صبح درست مثل همان روزها،گرم و صمیمی با من هم کلام شد و در آخر یک شکلات کاکائو به من داد،انگار نه انگار که ۱۶سال گذشته بود،همانقدر تازه و با طراوات،خاطراتش را در من زنده کرد.کاش جوان تر بودم و با حوصله. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خشم های بی پایان

  • خشم های بی پایان شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۲،  22:42 من مخلوقی سرکش،که خدایش سکوت کرده و در میعاد با آن چیزی که وحی شد کفر ورزیدم،آرزو شدم،تا فرصت پرواز ،بال هایم را با سنگ غسل داد،آنگاه با ابرها گریه کردم،با باد ها خشم شدم و خود را به زمین و زمان کوبیدم و شبی که ماه کامل شد،ماه را با طمع بلعیدم و تاریک تر شدم و از کالبد غمگینم، هزار هزار چشمه خاکستر و خون روان شد.​​​​یک جایی تو فیلم متخاصمان،خانم کوئید، به جوزف بلاکر میگه،تو به خدا اعتقاد داری؟بله خانم کوئید، ولی اون خیلی وقته چشماشو رو اتفافاتی که اینجا میوفته بسته... محمدطاها مرورگر شما از Player ساپورت نمی کند بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گزافه گویی های یک مغز روانپریش

  • از طایفه وداع هستم،محشور در مسیر بادهای جهان،به سمت و سویی که شاید به تو برسد،برای آخرین دیدار که ناتمام ماند، بخدا قسم هنوز هم آنجا ایستاده ام برای استحاله ی رویاها به واقعیتی که از تکلم بازمانده است.پرطمطراق و مغرور، بر استمرار خویش در عزلت اصرار میکنم در حالی که تنم آکنده نیاز است،کاش میشد با چاقو سرم را می بریدم و در مکانی نامعلوم دفن میکردم خسته ام از دیدن و فکر کردن.پی نوشت:راستی امروز تولدمه ۲۹سالم شد یکسال دیگه زنده ام،میخوام تو این یکسال به معنی واقعی تو طبیعت دقت کنم. نوشته شده در جمعه نهم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 23:18 توسط ماهور| بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزهایم با سرما خوردگی

  • روزهایم سخت تر شده است و بیهوده در بیهودگی خویش می لولم. فکر کنم خیلی وقته دیگه حرفی برای گفتن ندارم، آدمی که حرف هایش تمام بشود دیگر امیدی بهش نیست. سرم پر از فکر پرواز و ریه هایم  پر از پیله ی پروا, ...ادامه مطلب

  • روزهایم با قرنطینه

  • برای کسایی مثل من که عاشقانه به تنهایی خود چسبیده اند،قرنطینه چیزی را عوض نمی کند .جز دیدارهای فرمالیته و لبخندهای سفارشی چیزی دیگری برای بشر نمانده است که همانم به لطف قرنطینه دیگر نداریم.انزوا آتشی , ...ادامه مطلب

  • روزهایم با افسردگی

  • ۱۶ سالم که بود،فکر میکردم تنهایی خوبه ولی الان تو این سن فهمیدم اصلا خوب نیست.آدم های زیادی از زندگیم حذف کردم که بعضی وقت ها دلم برای آن ها تنگ میشه،امروز بلاک لیست تلگرام نگاه میکردم و کسایی را می د, ...ادامه مطلب

  • اینجا به وقت تنهایی

  • یه دیالوگی بود تو فیلمdetachementالبته اگه درست نوشته باشم. میگفت که (من دیگه احساسی ندارم که تو بخوای جریحه دارش کنی)آمدی ما را بشکنی ولی دریغا که ما سالهاست درهم شکسته ایم مهربان من قصد آزار کسی را , ...ادامه مطلب

  • نفس های بی رمق

  • اينكه هم چیز را فراموش کرده ام می روم برای پیدا کردن روزهای بهتر نیست،من نمی خواهم روزهای بدتری که در پیش دارم،ببینم .این روزها اصلا حس و حال کار کردن ندارم،روزهای زندگیم را بطور ناامیدانه ای شب می کنم و شب ها به مراتب این احساس قوی تر می شود اگر از حال ما می پرسی هنوز نمرده ایم و در روزمرگی هایمان می لولیم. عزیزتر از جانم با این سن و سال کمی که دارم این را به خوبی با تمام جانم حس کرده ام ،که آدمی گاهی اوقات از زندگی می میرد نه از مرگ. می دانی این که آدمی آنقدر بی اعتماد باشد که نتواند حس واقعی که در درون خود دارد را به کسی نشان بدهد،آن هنگام هست شروع به مردن تدریجی می کند.فکر این که چند سال دیگر را باید اینگونه بگذرانم،دیوانه ام می کند. پی نوشت: تبم را از من بگير مادر. دردهايم را بگير، بغض تلخِ گلويم را بگير، كابوس هاي هر شبم را بگير، ترس از نبودن ها و نداشتن ها را بگير...تب اينهمه خاطره ..اينهمه خاطره را از فرزندت بگيرمادر! نيكى فيروزكوهی آهنگ مرتبط: عادت از رضا صادقی نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 21:20 توسط | , ...ادامه مطلب

  • هرزنوشته های احساسی

  • آن چیزی كه من و تو را از هم به دور انداخته دوستمنه تقدیر است و نه دوستان تازهما همون جایی از هم دور شدیمكه ديگه،حرفی برای گفتن نداشتیم پی نوشت: من نور نیستم. درمانده‌ای هستم که راهش را به میانِ خارها گُم کرده است. من کوچه‌ای بن‌بست هستم فرانتس کافکا نوشته شده در دوشنبه چهارم دی ۱۳۹۶ساعت 22:20 توسط | , ...ادامه مطلب

  • صدای قدم هایی که نمی آیند

  • نمی فهمم ادراک سایه ی خستگی زیر آوار ندامت را برگرد،بگو من چه کنم؟, ...ادامه مطلب

  • نامه هایی به تو

  • تو به من قول دادی آرامش نصیبم کنی، اما تنها چیزی که نصیبم شد همان رنج هایی بود هر روز با تمام رشته های وجودم حس کردماوضاع هنوز هم برای هردوی ما همین‌طور است تلاشم را می کنم از این موضوع فرار کنم ،یکی این را زودتر درک میکند دیگری دیرتر؛ یکی آن را فراموش می‌کند، دیگری به یاد می‌آورد. اما همیشه به این فکر کرده ام که روزی آدمی باید با واقعیت روبه رو شود،این قضیه هر چقدر بیشتر طول بکشد به همان اندازه خلاص شدن از آن سخت تر خواهد بود. پی نوشت: گهگاهی در حجم اندوه من فنجان حوصله از خستگی لبریز است در تاکید فرسودگی همین بس که دیگر نایی ندارم که برایت بگویم. نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۶ساعت 21:54 توسط | , ...ادامه مطلب

  • شکوفه های خزان

  • هیچ وقت پشیمانی برایم ارزش نداشت،اگر باز هم به گذشته برگردم همین کارها دوباره تکرار خواهم کرد .خیلی ملال آور و کسالت بار است غصه ی گذشته ها را خوردن و از آن بدترچطور می توانl از زندگی لذت ببرم که ساعت شش و نیم صبح با صدای آلارم گوشی از خواب بلند شم، از زیر پتو گرم و نرمم بیرون بیام، لباس هام با چشمای خسته و بی حوصله بپوشم، یک صبحانه اجباری بخورم،دوش بگیرم،منتظر سرویس بمونم تا از راه برسه من به مکانی که قراره توش واسه یک نفر دیگه کلی پول در بیاره، ببره، تازه کلی هم سپاسگزار باشم واسه موقعیتی که بهم داده شده؟کاش امشب دیگه صدای تپش قلبم زودتر از آلارم گوشی قطع شه(: پی نوشت: گم گشته ام ، کجا؟ندیده ای مرا ؟  حسین پناهی, ...ادامه مطلب

  • تنهایی ابدی

  • تنهایی تو تمام لحظات زندگیم با من بوده.همه جا.تو خونه و مدرسه ودانشگاه و سرکارم.راه فراری نیست عزیزتر از جانم خسته بودم ..فکر میکردم با یک خواب شبانه همه چیز درست می شود ولی قضیه خیلی بیشتر از این حرفاست.به اندازه ی هزاران سال،خستگی و کسالت تو وجودم ته نشین شده بود. رازهای ناگفته و خاطرات پنهانیم بقدری دردناک بودند که حتی از بازگو کردن آن برای خود نیز وحشت داشتم چه برسد به دیگران. دنبال چاره ام من بیچاره! پی نوشت: گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش ...! دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد ... سعدی, ...ادامه مطلب

  • حس تنهایی

  • احساس میکنم که به اندازه‌ی یک ابدیت از زندگی دور بوده‌ام گویی سرم را پشت دیواری کرده‌ام که در پس آن بی‌انتهایی تاریک، فراموشی و استراحت همیشگی وجود دارد هاینریش بل نوشته شده در جمعه هفدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 21:9 توسط V| ,تنهایی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها